به نام حضرت حق
با سلام
امروز قصد دارم اولین نوشته هایم را ارائه کنم و شوق و اشتیاق عجیبی در نوشتن اتفاقات گذشته
دارم.
امروز با مادرم صحبت کردم و اطلاعاتی در مورد دوران قدیم ارباب و رعیتی گرفتم که خواندنش خالی از
لطف نیست. گویا سالها قبل وقتی مادرم کوچک بوده یعنی حدود شصت سال پیش شخصی به نام
آقای تقوی ارباب روستاهای طارند بالا و طارند پایین بوده. این شخص زمینهای زیادی در حوالی
روستایمان در اختیار داشته و همچنین مباشری هم در کنار خود داشته که امور او را رتق و فتق
میکردند. در آن دوران کدخدای طارند بالا شخصی به نام اکرم بوده که مادر اطلاعات چندانی از ایشون
در ذهن نداشتند ولی کدخدای طارند پایین را میشناختند و حتی با دخترانشون هم کلاس هم بودند
ولی متاسفانه نام ایشان را نیز به خاطر نیاوردند. ایشان داماد کدخدای طارند پایین را به یاد آوردند که
شخصی به نام محمود بوده و بدلیل اینکه داماد کدخدا بوده او را محمود کدخدا صدا می زدند. ایشون
همسر یکی از سه دختر کدخدا به نام احترام بوده.
دیگر دختران کدخدای طارند پایین به ترتیب سن، افتخار خانم و افسر خانم بودند. مادر از دوران ارباب
رعیتی گفتند و اشاره کردند که پدربزرگم اوس محمد حسین روی زمین ایشون کار میکرده و محصول
زمین را چهار قسمت میکرده، سه قسمت را به ارباب به عنوان صاحب زمین و یک قسمت را خود
برمیداشته.

بعدها به واسطه انقلاب سفید که شش بهمن یکهزار و سیصد و چهل و یک تثبیت شد زمینها از
اربابان پس گرفته شد.
پیش از اصلاحات ارضی ۵۰ درصد از زمینهای کشاورزی در دست مالکان بزرگ بود.
۲۰ درصد متعلق
به اوقاف و در دست روحانیون بود و ۱۰ درصد زمینهای دولتی و
یا متعلق به محمدرضا پهلوی بود، ۲۰
درصد نیز به کشاورزان تعلق داشت. پیش از
اصلاحات ارضی به دستور محمدرضا پهلوی ۱۸۰۰۰ روستا
را در فهرستی در آوردند
که آن زمینها میبایستی بین روستاییان تقسیم شود. محمدرضا پهلوی
سالیان دراز از لزوم اصلاحات ارضی در ایران میگفت ولی در
برابر فشار مالکان بزرگ مجبور
بود که اصلاحات ارضی را به عقب
بیندازد. در جریان بیرون راندن ارباب تقوی زن عموی من هم شرکت
کرده. از ایشون که نامش خاور بود و چند سالی میشود که به رحمت خدا رفته نقل میشود که کراوات
ارباب را به دست گرفته و میکشیده تا او را از روستا بیرون راند ... گفته میشود بسیاری از زنها در این
کار به او کمک کردند ولی اطرافیان ارباب او را سریعا به داخل ماشینش رسانده و او را فراری دادند.
لازم به ذکر است زن عمو خاور زن عموی مادر من است که به زن عمو اوس حسن یا همان عموس
حسن معروف بوده.
مادر اضافه کرد که اربابهای قدیم در آنجا ملک هم داشتند و ملکشون همین قلعه انتهای کوچه
پدربزرگم بوده که من هم قبلا اون را دیده بودم. یادم است بالای این قلعه لک لک بزرگی زندگی میکرد
که بسیار زیبا بود ، البته الان نمیدونم چه به سر اون قلعه آمده.
صادق
12/05/1394