روستای من روستای طارند

به نام آفریننده یکتا -- با عرض سلام وادب و احترام -- این وبلاگ با هدف ارائه محتوای شخصی و نگهداری از نام و یاد و خاطره روستای آبا و اجدادیم با یاری خدا و حمایت شما نوشته میشود. امید است مطالب آن مفید باشد. با تشکر - صادق

روستای من روستای طارند

به نام آفریننده یکتا -- با عرض سلام وادب و احترام -- این وبلاگ با هدف ارائه محتوای شخصی و نگهداری از نام و یاد و خاطره روستای آبا و اجدادیم با یاری خدا و حمایت شما نوشته میشود. امید است مطالب آن مفید باشد. با تشکر - صادق

Turn to Allah

before you return to allah

به سوی خدا برگردید ، قبل از اینکه به سوی خدا بازگردید!

بیاد مرحوم حاج حسین مسکین اردستانی و سکینه کاری جعفری مادربزرگ و پدربزرگ از دست رفته ام و مادر عزیزم مرحومه فاطمه مسکین اردستانی روحشان را شاد میکنیم با ذکر صلوات و فاتحه.

روحشان شاد و یادشان گرامی

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

به نام حضرت حق


سلام


دیشب چند بیتی برای مادرم سرودم که پیشکش میکنم به روحشون ...

با ذکر فاتحه ای یادی کنید از مادر از دست رفته ام ...


افسوس که رفتی زجهان ای مادر

آمد چه غریبانه خزان ای مادر


عمرت همه بخشیدی و نیکی کردی

خالق اجل از غیب رساند ای مادر


غافل بدم از بودن نعمت وقتی

آسوده کنارم همه وقتی بودی


اکنون به تمنای نگاهت هردم

صد حسرت و کاشم به زبان ای مادر


من خسته و نومید شدم آنجا که
تقدیر ز من عشق و امیدم را ربود


آخر به که گویم همه این دلتنگی

اشک جاریست به دیده نه کلام ای مادر


صادق

12/09/1397


  • امیر همتی زاد

به نام خداوندی که پنهان است و سر او بر همگان آشکار نیست


نامه ای به مادرم

سلام

مامان ...

اسمت رو میبرم حزن وجودم رو میگیره ...

نمیدونم کجایی و چیکار میکنی 

ناراحتی یا خوشحال


کاش خبری از خودت بهم می دادی


داشتن مادر موهبته و چه زود خدا این موهبت را از من گرفت.

احساس تنهایی میکنم مادر ... گاهی خودم رو ملامت میکنم  که شاید سو سوی امیدی برای نگه داشتنت بود.

شاید من بیشتر تلاش نکردم تا بیشتر کنارمون میبودی‌.

خاطرات دور و نزدیکت لحظات زندگیمو پر کرده. پرکشیدنت چه غریبانه بود مامان ...

یادته همیشه می گفتی بیایین سر بزنین یه روزی من نیستم دلتون میسوزه؟

بعد من ناراحت میشدم می گفتم مامان چرا همش اینطوری حرف میزنی از زندگی بگو

و تو می گفتی مرگ حقه مامان ...

مامان جان چه غذاهایی درست میکردی ...

هیچ کس رو مثل تو در آشپزی زبردست ندیده بودم ...

یادته بعضی وقتها بهم آموزش می دادی تا غذای مورد علاقم رو خودم بپزم

و چقدر عاشقانه برام وقت می گذاشتی و ذره ذره با دقت برام توضیح می دادی.

مامان جان چقدر خوب بودی ... یادمه هر وقت دور هم جمع میشدیم و یکیمون نبود

... وقتی پشت سر غایب جمع غیبت میکردیم تو سریع پشتش در میومدی و ازش طرفداری میکردی. ‌

مامان خاطراتی که از ورامین و خاطرات روستا می گفتی چقدر شیرین بود

ایکاش بیشتر و بیشتر از تو سوال میکردم و می نوشتم.

سر تا سر خوبی بودی مامان ... یادمه تو گفتن خوبیهای آدمها مبالغه میکردی

ولی از گفتن بدیهاشون پرهیز میکردی.


مامان یعنی اونهایی که آنقدر با آب و تاب از دوست داشتنشون می گفتی هم واقعا تو رو دوست داشتن؟

ماههای مبارک رمضان هرچی می گفتم مامان نگیر روزه ... تو معدت ضعیفه روت تاثیر میگذاره ...

اذیت میشی ولی خم به ابرو نمی آوردی... تو کی بودی مامان جان ...


وقتی داشتم بنر از دست دادنت رو میزدم دم در ...

پسر همسایه اومد نزدیک و تسلیت گفت ... میدونی چی میگفت ...؟

میگفت مامانت فرشته بود همیشه هر وقت می دیدمش سلام و احوالپرسی میکردم

آنقدر با خوشرویی جوابم رو میداد که واقعا دوست داشتم همیشه می بینمش برم احوالپرسی کنم

و اگه چیزی دستش داره بگیرم ازش و کمکش کنم.

مامان جان ... وقتی بیمار هم بودی به روی خودت نمی آوردی...

میدونم خیلی درد میکشیدی ولی همیشه سعی میکردی کاری کنی نکنه بچه هات اذیت بشن  ...

  لبخندت به من انرژی میداد ... آنقدر که باهاش میتونستم هر کاری بکنم و هر مانعی رو از پیش روم بردارم.

تو سزاوار این همه رنج نبودی ...

اگر بگن قهرمان زندگی تو چه کسی هست ... بی شک میگم مادرم.


30 آبان 1397
یکماه و بیست و دو روز پس از غروب غریبانت

روحت شاد

  • امیر همتی زاد